Site Logo
  • Home
  •    

  • Photographers
    • Aghil Farrehi
    • Amin Arjmand
    • Amir Ghafouri
    • Amir Karimi
    • Behnia Pajouhesh
    • Fatemeh Khajehnouri
    • Kaveh Golparian
    • Moein Tavakoli
    • Shervin Shirkoobi
    • Mamadtajik
  • Short Stories
    • About Short Story
    • Moein: Theater
    • Behnia: 茶旅行
    • Amin: first family dinner
    • Behnia: Piastrelle
    • Shervin: Trailer
    • Amir Karimi: Nana
  • Projects
  • Partners
    • Abbas
  • About us
infinite loader

«تا حالا شده زبون عربی رو به یزدی بفهمی ؟!!»

این جمله رو از بچه های ک تئاتر رو دیده بودن شنیدم.

طبق معمول کوله رو برداشتم و حرکت کردم.

وقتی وارد سالن شدم هیچکس نبود، فرصت بهترین از این؟ دوربینو بیرون آوردم و شروع کردم به عکاسی.

infinite loader
 
infinite loader
 
infinite loader
  
infinite loader

سرگرم عکاسی بودم ک صداهای داخل اتاق گریم منو به اونجا کشوند.

infinite loader
  
infinite loader
 
infinite loader

«یا خدا بابا داعش و اخبار ایران هم دیگه دست از سر مردم کشیدن شما‌ چرا بیخیال نمیشید.»

این اولین جمله ای بود ک به ذهنم رسید.

جعفر (کارگردان) و هادی در حال آماده شدن بودن.

infinite loader
 
infinite loader
 
infinite loader
 
infinite loader
 
infinite loader

آخرین گوش‌زد ها و گرم کردن بازیگر و کارگردان قبل از اجرا.

infinite loader
 
infinite loader
 
infinite loader

وقتی دیالوگ‌ها رو شنیدم کم‌کم خوشحال شدم ک از داعش خبری نیست و جنگ هم با همه‌ی دردسرهایش پر از گذشت‌هایی هست ک می‌تونه دلتو شاد کنه.

infinite loader

کم‌کم صدای هم همه مردم ک مثل من اومده بودن تئاتر ببینن از سالن انتظار شنیده میشد.

infinite loader
 
infinite loader

من ک هنوز دقیق نمی‌دونستم اومدم تئاتر ببینم یا عکاسی کنم زود تر از جمعیت وارد پلاتو شدم.

هادی و جعفر هم اومدن و چک های آخر.

نور ، صدا ، صحنه...

infinite loader
 
infinite loader
 
infinite loader

راستچین و مناسب فارسی

infinite loader
 
infinite loader

صحنه خالی و صندلی ها کم‌کم در حال پرشدن بودن.

infinite loader
 
infinite loader

پخش اولین صدا،سکوت جمعیت،اولین نور،دومین نور

بووووووم!!!!!

صدای انفجار

و ملتی ک مثل من هنوز نمیدونستن اومدن بخندن یا گریه کنن

infinite loader
 
infinite loader
 
infinite loader

همه چیز درست بود ، در اوج خنده اشکی هم کنار چشم‌ها دیده میشد.

نه من وقتمو تلف کرده بودم و نه مردمی ک برای تماشا اومده بودن.

همه ایستاده تشویق میکردند و احترام متقابل آقای کارگردان و بازیگر

infinite loader

و پایانی که به آغازش می‌ارزید.

Theater

« تا حالا شده زبون عربی رو به یزدی بفهمی ؟!! »

این جمله رو از بچه های ک تئاتر رو دیده بودن شنیدم .

طبق معمول کوله رو برداشتم و حرکت کردم .

وقتی وارد سالن شدم هیچکس نبود ، فرصت بهترین از این؟ دوربینو بیرون آوردم و شروع کردم به عکاسی .

Share


Built on Pixpa
Share on Facebook Share on Twitter Pin to Pinterest Post on Tumblr Copy link to share LINK COPIED